اشعار رضا احسان پور ؛ گلچینی از بهترین و زیباترین شعرهای رضا احسان پور
شعر مولانا در مورد سگ و شعر عطار و سعدی و حافظ و جملات ناب در مورد سگ
شعر مولانا در مورد سگ شعر مولانا در مورد سگ ؛ شعر عطار و سعدی و حافظ و جملات ناب در مورد سگ همگی در سایت …
شعر در مورد خدا ؛ شعر در وصف خدا از حافظ و مولانا و شعر در مورد معجزه خداوند
شعر در مورد خدا شعر در مورد خدا ؛ شعر در وصف خدا از حافظ و مولانا و شعر در مورد معجزه خداوند همگی در …
شعر حافظ در مورد مرگ دوست و مادر و جوان و مرگ فرزندش و پدر
شعر حافظ در مورد مرگ شعر حافظ در مورد مرگ ؛ دوست و مادر و جوان و مرگ فرزندش و پدر در سایت فال و خواب .با …
اشعار رضا احسان پور
اشعار رضا احسان پور ؛ گلچینی از بهترین و زیباترین شعرهای رضا احسان پور همگی در سایت فال و خواب . امیدواریم این مطلب مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.
باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!
ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟
گفتی: سلام؛ میروم آقا خودم… سپاس
گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز
گفتی: مسیرتان به کجا میخورد شما؟
گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز
لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را…
زحمت؟! چه حرفها! شده تا انتها عزیز…
باران… نگاه… آینه… باران… نگاه… آه!
مانند فیلمها شده این ماجرا عزیز
من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!
(دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز)
من غرق روسری تو بودم که ناگهان
گفتی: همین بغل… چقَدَر بیهوا عزیز؟!
رفتی و عطر روسریات ماند پیش من
تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز
اشعار رضا احسان پور
چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟
چقدر حرف دلم را منوط بنویسم؟
… چقدر درّه بمانم به قلّه خوش باشم؟
به پای دامنهها از سقوط بنویسم؟
چقدر دست من از پا درازتر باشد؟
برای آمدنت هی قنوت بنویسم؟
چه میشود که بیایی و شعرهایم را
به خط بوسه به زیر گلوت بنویسم؟
و یا به جوهری از رنگ سیب روی لبت
دو آیه از لب خود، از هبوط بنویسم
به جای بودن و ماندن، به جای آغوشت
نصیب من شده از جستجوت بنویسم
نیامدی و زمانش رسیده که بروم
قطار میرود و من به سوت بنویسم …
اشعار رضا احسان پور در قند پهلو
سلام حضرت زیبا! خدای دلبرها!
سلام حضرت خورشید ماه منظرها
سلام ساقی هشتم، میِ خراسانی
سلام جوشش پیمانهها و ساغرها
«هزار وعدهی خوبان یکی وفا نکند»
دلم گرفته از این گرگها، برادرها
دلم هوای حرم کرده یا علی مددی
هوای ذکر پدرها و اشک مادرها
هوای دیدن فوّارههای گوهرشاد
زلال آینهها و صفای مرمرها
صدای طبل و نقاره، اذان گلدسته
هوای عطر خوشِ یاس و مشک و عنبرها
نمیشود که مرا پیش خود نگه داری؟
کنار گنبد زردت، میان کفترها
برای وصف تو شعری که شعر باشد نیست
سرودهاند به عشقت اگرچه قیصرها
شعر رضا احسان پور
در استخاره گفت: بگیر استخارهای
یعنی نمانده راه دعا، راه چارهای
«من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر»
بیفایده است ساختن هر منارهای
این عنکبوت، تار نبافد که بهتر است
وقتی بناست پاره شود با اشارهای
دریا همیشه معنی دریا نمیدهد
قلّاب… تور… مرغ هوا… آروارهای…
یوسف نصیب هیچ کسی نیست، لاجرم
راضی شدم به پیرهن پاره پارهای
روی زمین که هیچ… که در هفت آسمان
حتی برای خویش ندارم ستارهای
کوه غمم که مانده برایم ز خاطرات
در سینهام به جای دلم، سنگوارهای
پرواز اگرچه قسمت من نیست میشود
گاهی پرید با کمک استعارهای
اشعار طنز رضا احسان پور
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با “اگر” یا “شاید” آن را بد کنیم
دل به دریا میزنم من… دل به دریا میزنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم
جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم
میتوانی، میتوانم، میشود؛ نه! شک نکن
باورم کن تا “نباید” را “فقط باید” کنیم
زندگی جاریست؛ بسم الله… از آغاز راه …
نقطههای مشترک را میشود ممتد کنیم
آخرش روزی بهار خندههامان میرسد
پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم
اشعار عاشقانه رضا احسان پور
قسم به نم نم باران که دوستت دارم
به اشک های خیابان که دوستت دارم
قسم به سعدی و حافظ، به منزوی… قیصر
به شاعران پریشان که دوستت دارم
قسم به مجلس مادر، به کاسه ی شله زرد
به نذرهای فراوان که دوستت دارم
ورای فقه، ورای کلام، باور کن
ورای فلسفه… عرفان… که دوستت دارم
بجای این که بخواهم … و یا … ولش کن! نه!
عجیب نیست کماکان که دوستت دارم
قسم نمی خورم اما اگر قسم بخورم
به آیه آیه ی قرآن که دوستت دارم . . . !
شعر طنز رضا احسان پور
برگرد! تا وقتی نمیآیی نمیچسبد
بانوی من! پاییز، تنهایی نمیچسبد
وقتی نباشی پیش من، پاییز، جای خود…
هر چیز زیبا و تماشایی نمیچسبد
بر سرزمین غصبی دل، بعد تو، شاهم!
بر مُلک خالی، حکمفرمایی نمیچسبد
دار و ندارم بودهای، هستی و خواهی بود
داروندارم! بی تو دارایی نمیچسبد
کم “هیت لک” نشنیدهام امّا “معاذالله” *
وقتی زلیخا نیست، رسوایی نمیچسبد
هر چند تلخی میکنی شیرین من! با من
بی قند لبخندت ولی چایی نمیچسبد
از تو فقط یک عکس پیشم مانده بانو جان!
میبوسمت امّا مقوایی نمیچسبد!
شعر های رضا احسان پور
با نام عشق، خلقت انسان شروع شد
جانی گرفت و غصّه به این سان شروع شد
فریادِ طبل، ضجّهی زنجیر، شور سنج
با رعدهای تعزیهگردان شروع شد
در بین ابرهای سیه پوش آسمان
بغضی شکفت، روضهی باران شروع شد
ممکن نبود اینکه دو خورشید، همزمان …
از قتلگاه، ممکن و امکان شروع شد
اقرأ به نام عشق در این دشت پر بلا
بالای نیزه بود که قرآن شروع شد
بابا کجاست؟ عمّه چرا گریه میکنی؟
هق هق میانِ شام غریبان شروع شد
وقتی که روضهخوان کمرش را گرفته بود
بالا گرفت گریه و طوفان شروع شد
هر «یا حسین» نقطهی آغاز روضهایست
این روضه تا رسید به پایان شروع شد
شعر خوانی رضا احسان پور
در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است
آن کس که ز خود رفته و تا عشق رسیده است
چون کوه، بزرگی ز تعلّق نگرفته است
خورشید که از هر چه زمین است بریده است
خورشید، نه ماه است که با ننگ بسازد
شب را به کناری زده و صبح دمیده است
یوسف اگر عاشق شود از ننگ نترسد
هی چاک دهد پیرهنی را که دریده است
حوّا هوس سیب کند، آدمِ عاشق
با سر ز پی خواهشِ معشوق دویده است
(آدم نشود آدمِ عاشق به جهنّم
عاشق اگر آدم بشود، سیب نچیده است)
از عشق چه گوییم که عیش است، ولیکن
کِی فهم کند آن که ندیده است و شنیده است؟
ما عاشق آنیم که آن دارد و آن را
جز آن که مگر لایق آن است ندیده است
شعر رضا احسان پور در جشن دکتر سلام
«الا ای آهوی وحشی کجایی؟»
که دارم با تو قصد آشنایی
که من تنهام و سرگردان و بی کس
بیا تا با تو من وصلت کنم پس
اگرچه ظاهراً گردن کلفتم
ولیکن باطناً زیبای خفتهم!
اگر چه ظاهراً من چیز! هستم
ولیکن نَرم چون ساویز هستم!
بیا تا خطبهی عقدی بخوانیم
خدایی میشود؛ ما میتوانیم
چرا هی باشم اینطوری مشوّش؟
چرا گاهی نباشم خرّم و خَـ(و)ش؟
رفیقت میشوم از بیخ، از جان
رفیقی بیکلک، مانند مامان
الا ای آهوی وحشی کجایی؟
اِهِنّی! یا اُهُنّی! یک صدایی!
برای عشق، تهران پایتخت است
سفیدندندهی هرگونه بخت است!
به عشق دیدنت آواره گشتم
درِگوشی بگم: بیچاره گشتم
چرا اینقدر، خوشگل دارد این شهر؟
مگر با بنده مشکل دارد این شهر؟!
به مترو بنگرم، تویش تو بینم
به خودرو بنگرم تویش تو بینم
به هر جا بنگرم، تاکسی، بیآرتی
به هر جا بنگرم کلاً تو هستی!
به هر کس میرسم میپرسم از او:
“گلی گم کردهام! آهوی من کو؟!
بگو آهوی من آیا تو هستی؟
تو هستی؟ یا تو هستی؟ یا تو هستی؟”
به مینا، پانتهآ، پروین و مهسا
به ساناز و به لیلا و پریسا…
همه گویند، […] جای خالی! هستم
خدا یاره مویه، کلاً به دستم!
من از بس که پیات گشتم، شدم گیج
و گشتم منصرف از امر تزویج
همان بهتر عزباُقلی بمیرم
بجای اینکه گُلگیجه! بگیرم
الا ای آهوی وحشی، کجایی؟
برو بابا! نمیخواهد بیایی!
شعر رضا احسان پور درباره آل سعود
دوست دارم باشی امّا نیستی که نیستی
دور نه! نزدیک… اینجا… نیستی که نیستی
نیستی یا هستی امّا من نمیبینم تو را؟
من نمیبینم تو را یا نیستی که نیستی؟!
بغض من پر میشود از خاطراتی مشترک
خاطراتی که در آنها نیستی که نیستی
آنچنان رفتی که دیگر از تو ردّی نیست… آه!
بیوفا! در خواب حتّی نیستی که نیستی
صفحهی تقویم من، آیینه در آیینه است
همچنان دیروز، فردا نیستی که نیستی
شعر عاشقانه رضا احسان پور
کسی فرق میان خوب را با بد، نمیفهمد
کسی حال مرا آنگونه که باید، نمیفهمد
مسافر، میرود؛ هرگز نمیماند؛ نمیماند!
و از مبدأ، به جز رفتن، به جز مقصد نمیفهمد
چرا بیهوده از رفتن، سفر کردن بگویم؟ هان؟
که هرگز لذّت جاری شدن را سد نمیفهمد
اگر حتّی تو هم گفتی که حالم را نمیفهمی
خودم را گول خواهم زد که او شاید نمیفهمد!
خودم را گول خواهم زد که او یک روز میفهمد
که او تا آن زمانی که نمیخواهد، نمیفهمد
شعر رضا احسان پور آل سعود
عهد بستیم که من جا نزنم… ممکن نیست
پُرم از موج… به دریا نزنم؟ ممکن نیست
یوسفی بندهی من باشد و در پیرهنش…
چنگ چون چنگ زلیخا نزنم؟ ممکن نیست
سهمم از وسوسهها، سیب نباید باشد
بوسه بر گونهی حوّا نزنم؟ ممکن نیست
عشق پیداتر از آن است که پنهان ماند
به جنون، رنگ تماشا نزنم؟ ممکن نیست
گفته بودم که دگر شعر نمیگویم… آه…
گفتم امّا چه کنم؟ جا نزنم؟ ممکن نیست!
شعر رضا احسان پور خطاب به آل سعود
خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با “اگر” یا “شاید” آن را بد کنیم
دل به دریا میزنم… دل را به دریا میزنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم
جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم
میتوانی، میتوانم، میشود؛ نه! شک نکن
باورم کن تا “نباید” را “فقط باید” کنیم
زندگی جاریست؛ بسم الله… از آغاز راه…
نقطههای مشترک را میشود ممتد کنیم
آخرش روزی بهار خندههامان میرسد
پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم
شعر جدید رضا احسان پور
وقتی که عشق میرسد از راه آسمان
ظلم است اگر که چتر بریزی به پای آن!
از پا درآر چکمه و با کفشِ کوچهها
همراه برگهای درختان، دوان دوان
بی چتر و بی کلاه رها شو! برو… برو…
با شور و حال جوی، روان شو! برو! نمان!
با طعم ابرهای سپید و سیاه، یا
با رنگ و بوی پنجره، با وزنِ ناودان
نم نم ردیف و قافیهها جور میشوند
تا پیشکش کنی غزلت را به آسمان!