شعر دوبیتی در مورد بهار و شعر کوتاه در مورد بهار از پروین اعتصامی برای کودکان
شعر دوبیتی در مورد بهار
شعر دوبیتی در مورد بهار ؛ شعر کوتاه در مورد بهار از پروین اعتصامی برای کودکان همگی در سایت فال و خواب .امیدواریم این مطلب ورد توجه شما سروان گرامی قرار گیرد.
زیباترین اشعار دوبیتی در مورد بهار
چمن سرسبز شد از مقدم یار
شب هجران بلبل هم سر آمد
دلا بیدار شو ، بیدار ، بیدار
اوراقِ وجودِ ما همیگردد طیمِی
غمهای جهان چو زهر و تریاقش مِی
به چشمم جلوهء زیبای یاره
ندانم با که گویم این حکایت
که دل در بند گیسوی نگاره
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
عید من و نوروز من امروز تویی
تمام دشت و صحرا سبزه زاره
بروی شاخهء سبز درختان
قناری مست و بلبل بی قراره
بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
ما و می گلرنگ و لب یار ای دل
شعر مولانا در مورد سگ و بهار
جان ما همچون سگان کوی او خون خوار شد
آفرینها صد هزاران بر سگ خون خوار ما
در نوای عشق آن صد نوبهار سرمدی
صد هزاران بلبلان اندر گل و گلزار ما
خبر از عالم اسرار یاره
بخوانید و بکوبید و برقصید
که چرخ از کردهء خود شرمساره
ما را ز بهار ما نسیمی نرسید
آن گلرخ ما پرده نشینی بگزید
سراسر سبزه و بنفشه زاره
هوا مست و زمین مست و زمان مست
دو چشمم روشن از دیدار یاره
گل جان چمن بود که آمد بر لب
جان چمن و جان چمانه بطلب
به عزم سیر، دلدارم برون شد
به گلچیدن درآمد یار فایز
همه گلها ز خجلت سرنگون شد
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست
بر گردن عید هیچ پیرایه نبست
به هر لاله هزاران بلبلی بی
به هر مرزی نیارم پا نهادن
مبو کز مو بتر سوز دلی بی
ابر آمد و پر کرد ز در دامن گل
گر تو به چمن درآیی ای خرمن گل
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیای دنی بی اعتباره
متن تولد رسمی
روز تولدت بهانه ای شد تا بهترین شاد باشهایم را تقدیم حضورت کنم
دلت شاد و روزگارت بهاری باد
افگند به باغ و راغ آوازه خویش
تا بشناسد بهار اندازه خویش
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت
ای خار درون غنچه خون کرده توست
این باد صبا این همه آورده توست
قرآن مصوّری، پر از آیاتی
دستار تو سبز و احترامت واجب
یعنی که تو ای بهار از ساداتی
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
چون باد بهار جانفزا میآیی
دل خانه عشق توست آبادش دار
چون خانه خراب شد کجا میآیی
غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
امسال به جای گل همه خار آورد
غم از همه سو راه مرا میبندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش میخندد
درخت سبز عَلَم گشت و خاک مُعْلَم گشت
که بیخ و شاخ درختان خشک مریم گشت
از شهر جوانیام قطارم رد شد
مانند زنی سبزه بهار عمرم
زنبیل به دست از کنارم رد شد
زین بیش بدست غصه خاطر مسپار
بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار
گفته بودی بهار میآیی
مینویسم قطار اما تو
با کدامین قطار میآیی؟!
با پسته دهن شکر لب حور سرشت
بر خاک امید ما کس این دانه کشت
خوشبختی روزگار برمی گردد
لبها رز قرمزند و چشمانت برگ
با خنده ی تو بهار برمی گردد!
حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس
از قافلهی بهار نامد آواز
تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس
موسیقی باغ، بانگِ بلدرچین است
پلکی بگشا و باز کن پنجره را
هر صبح بهار با تو عطرآگین است
جز وصف رخ یار سمنروی مگو
جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی
دلخوش همگی را به دروغش کرده
ما بی تو بهارمان کجا بود عزیز؟!
تقویم نیامده شلوغش کرده
شعر از شهراد میدری
سنبل رود از شبنم بستان به کجا
وی زلف نگار من پریشان به کجا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا
بهار آمد که تا گل باز گردد جهان چون چهره دلدار گردد
ز رقص باد هر شاخ که خشک نیست ز شوق روی یار، رقصان گردد
آمد بهار خرم و آرایش جهان افکند گل به روی زمین، فرش عجم
آمد نسیم نوبهار ای عجب از خاک مرده، عالمی گل شد و سمن
این فصل بهار نیست فصلی دگر است مخموری هر چشم ز وصلی دگر است
هرچند که جمله شاخهها رقصاناند جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر است
آمد بهار خرم و رحمت خدا با باد صبا بوی گل و بوی وفا
ای شاخ گل اندر میان چمن بادام شکوفه ده و بادام بخند
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید
زحمت سرما و دود رفت به کوری و کبود شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید