شعر در مورد برگ پاییزی و شعر در مورد پاییز از فریدون مشیری و شعر نو پاییز از نیما
شعر در مورد برگ پاییزی
شعر در مورد برگ پاییزی ؛ شعر در مورد پاییز از فریدون مشیری و شعر نو پاییز از نیما همگی در سایت فال و خواب .امیدواریم این مطلب مورد توجه شما سروان گرامی قرار گیرد.
آنجا
درختی دارم برگریز
کز شبان
ستارهها را میگرید و
از روزان
خورشید را
همیشه در پاییز
درختی دارم.
شعر در مورد برگ پاییزی
پاییز
وفادار ترین فصل خداست
حافظه ی خیس خیابان های شهر را
همیشه همراهی می کند
لعنتی، هی می بارد و می بارد…
و هر سال
عاشق تر از گذشته هایش
گونه های سرخ درختان شهر را
می بوسد و
لرزه می اندازد به اندام درختان
و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق
برای لمس تن زمین
که گاهی افتادن
نتیجه ی عشق است…
شعر درباره برگ پاییزی
آرام می آیم
و از گوشه ی لب هایت
برگ های پاییز را جارو می کنم
من گذر فصل ها را
از خطوط صورت تو می فهمم.
شعری درباره برگ پاییزی
دستهای تو
صبحی روشناند
صبح جمعهی پاییز
که زیر ملافهی سردی به موسیقی دوری گوش میکنم
شعری در مورد برگ پاییزی
چکه
چکه
ابری از برگ
میبارد
تا کی درخت
دل سَبُک کُنَد
و به خواب رَوَد
در امتدادی از زمستان
شعر در مورد برگ پاییز
چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان! ب
رگ هایی که روزی برای آرامش به سکوتشان پناه میبریم…
پاییزتون مبارک
شعر نو در مورد برگ پاییزی
برای من که دلم چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است . . .
شعر درباره برگهای پاییزی
مثل بوسه ی پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر ساده ام
که هنوز فکر می کنم
روزهای آخر پاییز
تمام طلسم ها باطل می شود
و تو مرا فتح خواهی کرد.
شعر درباره برگ پاییز
مرا
باد
در این کوچه
با برگهایم میچرخانَد
کولیوار
دور زمین میگردانَد
با حنجرهای که
شبانهترین شبها را میخواند
شعر نو درباره برگ پاییز
زندگی زیباتر میشود
به شرطی که به اندازه تمام برگ های پاییز
برای یکدیگر آرزوی خوب داشته باشیم…
شعر درباره ی برگ پاییزی
چشم های تو …
بلوط زاران “بورصه” اند در پاییز
برگ های درختانند بعد از باران تابستان
و “استانبول” اند ـ در هر فصل و هر ساعت ـ
شعر درباره ی برگ های پاییزی
پاییز یک شعر است
یک شعر بیمانند
زیباتر و بهتر
از آنچه میخوانند
متن زیبا و رسمی برای تولد
قهقهه هایی آسمانی و آرامش زلال زندگی را برایت آرزو دارم
زمین در انتظار تولد یک برگ ،
من در حال شمارش معکوس
صفر همیشه پایان نیست گاهی آغاز پرواز است . . .
تولدت مبارک
شعر در مورد برگ های پاییزی
اییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز
برای من فصل سردی دلهاست
فصل باریدن اشکها
فصل تنهایی قدم زدن روی
برگهای نارنجی
اینروزها هوای دلم هم پاییزیست…
شعر درمورد برگ پاییز
زندگی چیدن سیبی است که باید چید و رفت
زندگی تکرار پاییز است باید دید و رفت
شعر نو درباره برگ پاییزی
پیچک های سبز دلم
ناباورانه پاییز نیامدنت را باور کرده اند
و در نارنجی پیراهنش رنگ باخته اند
شعر برگ پاییزی
پاییز، تصویری
رؤیایی و زیباست
مانند افسون است
مانند یک رؤیاست
شعر برگ پاییزی
تا میشود پنهان
برگ از نگاه او،
پاییز میگردد
دنبال او، هر سو
شعر برگ پاییز
به پرندگان بگو
شاخه هایت را فراموش نکنند.
پاییز
آخرین حرفِ درخت نیست
شعر نو برگ پاییزی
پاییز
سرد و بی رحم نیست
فقط
جسارت زمستـان را ندارد
ذره ذره زرد می کند
اندک اندک جان می سِتاند
قطره قطره می گِریاند
پاییــــز سرد نیست
نامـــهربان است
درســت مانند “تو ”
شعر وفای سگ
اگر گنج ناپدید منی،
اگر زخم دریده یا صلیب گور منی،
اگر من یک سگمُ تو تنها صاحبمی،
مگذار شاخهیی که از رود تو برگرفتهام
و برگهای پاییزی اندوه بر آن نشاندهام را
از دست بدهم
شعر برگ های پاییزی
مانند یک کودک
خوب و دل انگیز است
یا بهتر از اینها
«پاییز، پاییز است!»
شعر شبیه برگ پاییزی
ﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ ..
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ
ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت
ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ
ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﺧــــــــــﺪﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺍﺯ ﺗـــﻮ
شعر درباره برگ پاییزی
عاشق که باشی ، پاییز که باشد
باران که ببارد انار که هیچ ،
سنگ هم اگر باشی
دلت ترک میخورد…
شعر درمورد برگ پاییزی
پاییز را هم
می توان زیبا دید
نگو خزان است
اتفاقات هم حکمت خاص
خود را دارند
همانطور که شاخه های
خشک مجموع
صدای دل نشین قدمهایمان
رامی سازند
خش خش برگ ها
هم زیباست اگر بخواهیم
شعر پاییز برگ درخت میریزه
میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی
فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم
برای من که دلم چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است
شعر پاییز برگ ریزان
در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز …
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
شعر برگ پاییز
پاییز از چشمان من شروع شد
از برگ ریزان دلم
از نارنجیِ سکوتم
که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید
شعر پاییز برگ زرد
چه کِیفِ خوبی دارد
کنارِ تو پاییز را ریختن
کنارِ تو برگ را نوشتن
کنارِ تو خوب بودن،
خوبی کردن
چهکیفِ خوبی دارد
کنارِ تو برف را، آدم برفی را
وَ بهار وُ هرچه خوب را،
دوست داشتن !
شعر پاییز برگ ریز
وقتی درخت
در راستای معنی و میلاد
بر شاخه های لخت
پیراهن بلند بهاری دوخت
با اشتیاق رفتم به میهمانی آئینه
اما دریغ
چشمم چه تلخ تلخ، پاییز را دوباره تماشا کرد
و دیگر جوان نمی شوم
شعر درباره برگ پاییزی
روز باشد یا شب؟
بهار باشد یا پاییز؟
قصه این است که در گذر همه ی فصل ها
من، دلم فقط تو را می خواهد.
شعر شبیه برگ پاییزی
مثل یک جریان موسیقی
مثل یک باران پاییزی
ناگهانی بودنت عشق است!
شعر پاییزه پاییزه برگ درخت میریزه
به تو فکر می کنم
و برگ های زرد
یکی یکی
شکوفه می شوند
راستی
آنجا هم
پاییز
این همه زیباست؟
شعر نو درباره برگ پاییز
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردنِ مسیرت
شعر نو برگ پاییز
که ایهام خوشی است
از ایهام زمزمه های پاییزی
شعر نو درباره برگ پاییزی
گل مرده ی آوار برگم
پاییزی ام ، هم فصل مرگم
شعر نو در مورد برگ پاییزی
و باران سخت می بارد در یک شب سرد پاییزی
در کنار پنجره ایستاده ام و به دوردست ها خیره شده ام
شعر برگ های پاییز
یه روز ِپاییزی ِ خوب
که هوا حال بد نداش
طناز تو راه مدرسه
دیر میرسید هم فرق نداش
شعر درباره برگ های پاییزی
آخر؛ شبی همآغوش هم شدیم ؛ یک شب سرد پاییزی
لحظههای داغ و شرم و موسیقی غم انگیزی !
شعر درباره ی برگ های پاییزی
برگ های سرد پاییزی
همچون سربازانی فدایی
متن شعر شبیه برگ پاییزی
شعر میشوم در برخورد با اولین برگ پاییزی،
و او شروع میکند به سرودن، مرگ تدریجی درختم را
شعر کامل شبیه برگ پاییزی
بیـا ای برگ پاییزی ، گمانم با تو همــــــــدردم
بشین جـانا کنارِ من تو هم زردی من هم زردم
شعری درباره برگ پاییزی
شبیه برگ پاییزی
که زیر حجمه ی برف است
به زیر باری از حرفم
لگدکوبِ قدمهایم
شعر در مورد برگ پاییزی
برگ پاییزی ….
دل نمی بندد …
به ماندن …
وقتی به هوای دیگری …
باید برود ….
شعر درباره برگ پاییز
حرف هایش مثل برگ پاییزی بود؟!
ولی حیف! که می افتاد و زیر پا له می شد!
شعر درباره برگهای پاییزی
من برگ پاییزم که از رنج زمان افتاده ام
با هر نسیمی بر زمین ، در پیچ و تاب افتاده ام
شعری در مورد برگ پاییزی
برگ های پاییزی که می افتند
از فراقی تلخ می گویند
شعر درباره ی برگ پاییزی
سنگفرش ها پوشیده بودازبرگهای درهم پاییزی
زردوسرخ ونارنجی
تیره وکبودوزار
کج وکوله؛ رنگ پریده ؛بی ادعا
شعر در مورد برگ پاییز
فصل وجودم پاییزی
ندارم هیچ گریزی
شعر پاییز پاییزه برگ درخت میریزه
متوقف شده ام در پاییز
اشک ریزان مثه برگ پاییز
شعر در مورد برگ پاییزی
اشکهایم برگ پاییزی
تنم درخت پاییزی
شعر درباره برگ پاییزی
و این گونه سفر برگ آغاز می شود.
برگ پاییزی روی سنگفرش باغ، اتراق می کند
شعری درباره برگ پاییزی
هیچ دیده ای نسیم پاییزی
یا شنیده ای پیام برگ پاییزی
شعری در مورد برگ پاییزی
رقص طرب انگیز درختان جوان
که ز آواز چنگ باد پاییزی میهمان
شعر در مورد برگ پاییز
تمام جانش،
خش خش صدا میداد
وقتی زیر پایم آرام جان میداد
“برگ پاییزی”
شعر نو در مورد برگ پاییزی
برگی از برگهای پاییزی
در بر خاک داشت آغازی
گر سرشته شوم دوباره به خاک
گردم از منتِ درختان پاک
کند از تن مرا، چو چرکین رخت
زیور خود تباه کرد درخت
شعر درباره برگهای پاییزی
مرگ را به برگ پاییزی عشق ترجیح می دهم …
باران زیاد می بارد !
راه زندگی خاکیست…
گٍل می شود و می مانیم…
با یک سیگار خیس…
شعر درباره برگ پاییز
کی در این ماتمکده احوال دل گردیده شاد؟
چیستم من؟برگ پاییزی رها در دست باد
شعر نو درباره برگ پاییز
برگ برگ دفتر پاییزی ام را باد برد
هیچ کس دیگر نکرد از من دراین پاییز یاد
شعر درباره ی برگ پاییزی
برگ پائیزم زشاخه چون شدم یکدم جدا
در زمین با توده ای از خاک گشتم آشنا
شعر درباره ی برگ های پاییزی
دلم یکباره می لرزد
تنم یکباره می ریزد
شبم یکباره می سوزد
و این یکباره ها اینجا
مرا تا صُبح می دوزد
به دامانی پُر از شیوَن
برای برگِ پاییزی.
شعر در مورد برگ های پاییزی
به مثل برگ پاییزی که سست است وبی بنیاد
گهی لرزان با بادم گهی غلطان در خاکم
شعر در مورد برگ پاییز
تو دلم یه عالمه حرف
زندگیم ساکت و بی صرف
منم اون برگ پاییزی
به زیر سنگینیه برف
شعر نو درباره برگ پاییزی
من همان برگ زرد پائیزیم
که فرش راهت گشتهام
شعر در مورد برگ پاییزی
آن برگِ پاییزی نگاهش سرخ و زرد است
بی شک که در تنهایی خود گریه کردست
شعر در مورد برگ پاییزی
از خاک خشک هستی من
خاکی که زیر برگ پاییزی نهان است
شعر در مورد برگ پاییز
سلام ای برگ پاییزی!
چرا با باد نجنگیدی؟
شعر نو در مورد برگ پاییزی
به بهار قسم
و به صداقت چشمانت
تمام هستی ام
چونان همین چند برگ پاییزی ست
شعر در مورد برگ های پاییزی
منی کهنه شدم توی غبار دل تو
برگ پاییزی شدم روی درخت عشق تو
شعر شبیه برگ پاییزی
قصه ی برگ پاییزی
زندونیه قفس منم
ماهیه افتاده رو خاک
تشنه وُ بی رمق منم
شعر درباره برگ پاییزی
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم،خداحافظ
ولی هرگز نخواهی رفت از یادم، خداحافظ
شعر در مورد برگ پاییزی
از خیال پاییز
تنها برگی هستم
میان انبوه برف ها.
شعر پاییز برگ درخت میریزه
فرو رفته به برف
تن خرد برگ پاییزی
سر برافراشته اما
به امید بهار…
برگ پاییزی
من برگ پاییزی هستم، زرد و رقصان در باد. از شاخه جدا شدهام، سفر در پیش دارم دراز.
درخت مادرم را ببین، بیبرگ شده، غمگین و تنها. اما من غصّه نمیخورم، میدانم بهار میآید باز.
با باد به این سو و آن سو میروم، گاهی مینشینم روی زمین، گاهی پرواز میکنم در آسمان. دنیای قشنگی را میبینم.
من برگ پاییزی هستم، نمادی از گذر زمان. اما میدانم که زندگی همیشه در حال جریان است.
برگ ریزان
برگ ریزان شد، باد پاییزی وزید، برگها از درخت جدا شدند و رقصیدند.
زرد و نارنجی و قرمز، تمام رنگها در هم آمیختند.
مثل نقاشی قشنگی، فرش زمین را زیباتر کردند.
کودکان با برگها بازی میکنند، آنها را در هوا پرتاب میکنند.
برگها میچرخند و میچرخند، تا اینکه روی زمین مینشینند.
پاییز فصل زیبایی است، فصل تغییر و تحول.
برگها میریزند تا دوباره جوانه بزنند، و زندگی دوباره آغاز شود.
برگ پاییزی تنها
برگی پاییزی از درخت جدا شد، و به زمین افتاد.
تنها و غمگین بود، و از آینده میترسید.
باد او را به این سو و آن سو میبرد، و او نمیدانست به کجا میرود.
ناگهان، برگی دیگر را دید، که روی زمین افتاده بود.
او به سمت برگ دیگر رفت، و در کنار او نشست.
دو برگ با هم صحبت کردند، و از تنهایی و غم خود گفتند.
آنها به هم دلداری دادند، و فهمیدند که تنها نیستند.
با هم به رقص در باد پرداختند، و از زیبایی پاییز لذت بردند.
آنها فهمیدند که زندگی همیشه در حال تغییر است.
و حتی در تنهایی و غم، میتوان امید به آینده داشت.
برگ پاییزی و آرزو
برگی پاییزی آرزو داشت، که به پرندهای تبدیل شود.
او میخواست بتواند پرواز کند، و دنیا را از بالا ببیند.
یک روز، باد شدیدی وزید، و برگ پاییزی را از زمین بلند کرد.
برگ در هوا پرواز کرد، و آرزوی او برآورده شد.
او دنیا را از بالا دید، و از زیبایی آن شگفتزده شد.
برگ پاییزی خوشحال بود، که آرزوی او برآورده شده است.
او فهمید که با تلاش و پشتکار، میتوان به هر چیزی که میخواهیم برسیم.