; شعر در مورد آب حیات و از مولانا و سعدی و حافظ و آب بازی و ضرفه جویی آب - فال و خواب
شعر در مورد فراموش شدن ؛ متن در مورد رها شدن و فراموشی و شعر حافظ در مورد فراموشی

شعر در مورد فراموش شدن ؛ متن در مورد رها شدن و فراموشی و شعر حافظ در مورد فراموشی

شعر در مورد فراموش شدن شعر در مورد فراموش شدن ؛ متن در مورد رها شدن و فراموشی و شعر حافظ در مورد فراموشی همگی …

شعر در مورد رنگ سبز ؛ متن درباره زندگی سبز و متن عاشقانه سبز و کپشن در مورد رنگ زرد

شعر در مورد رنگ سبز ؛ متن درباره زندگی سبز و متن عاشقانه سبز و کپشن در مورد رنگ زرد

شعر در مورد رنگ سبز شعر در مورد رنگ سبز ؛ متن درباره زندگی سبز و متن عاشقانه سبز و کپشن در مورد رنگ زرد …

شعر مولانا در مورد تشکر از استاد و شعر حافظ در مورد تشکر از دوست

شعر مولانا در مورد تشکر از استاد و شعر حافظ در مورد تشکر از دوست

شعر مولانا در مورد تشکر از استاد شعر در مورد تشکر از استاد ، شعر در مورد تقدیر از معلم ، شعر در مورد تقدیر …

شعر در مورد آب حیات

شعر در مورد آب , شعر در مورد آب زلال , شعر در مورد آب روان , شعر در مورد آب و آتش

شعر در مورد آب ، زلال و روان و آتش و خاک کودکانه از سعدی مولانا سهراب سپهری همگی در سایت فال و خواب .امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.

اشعار آب

وقتی توی لیوان بیش از حد آب بریزی که سر ریز بشه…

اونی که مقصره، لیوان نیست مقصر تویی…!!

که بیش از ظرفیتش بهش آب دادی

پس مراقب ظرفیت طرف مقابلت باش تا لبریزش نکنی.

⇔⇔⇔⇔

دریا نام دیگر چشم های توست

جان کندن در اعماق آب

شکل پر تشنج بیقراری من

ای ریشه شیرین درد ای سهم نداشته من از تمام خوشبختی

که دست هایم جز به آغوش کشیدن حسرت تو

بر ماهیچه های گرم هیچ خواهشی گشوده نمی شود

در این سرگردانیِ همچون جنازه ای بر آب هزار بار هم که تکه پاره شوم

دوباره می خواهمت من آن فانوس های چشمک زن دور و نزدیک را هیچ می بینم

تو هم این زورق های عیاش پسند تفریحی را هیچ ببین

هیچ هیچ هیچ و به این فکر کن که یک قایق سرگردان کاغذی

جز فرو رفتن در ورطه آبی تو مگر سرنوشت دیگری هم دارد؟

“فرنگیس شنتیا”

⇔⇔⇔⇔

بیا تا قدر این نعمـت بدانیم

که در بحران بی آبی نمانیم

بیا از بهر حفظ آن بکوشیم

وجود آب را ارزش شماریم

از این سـرمایه خوب الهی

برای نسل خود باقی گذاریم

چنین فرموده بر ما حیّ دانا

که زنده هر چه را از آب داریم

⇔⇔⇔⇔

بـیا تا در نگـاه تشـنه آب به سان ابـر بـارانی بـباریم

برای مصرف خوب و درستش نهال صرفه جویی را بکاریم

نجات آب بر ما شد وظیفه بر انجامش بـیـا همـت گذاریم

صدای آب یعنی زندگانی بیا دل را به این نجوا سپاریم

⇔⇔⇔⇔

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.

“شهریار”

⇔⇔⇔⇔

من خراب گیسوان توام لبخند که می زنی، جهان سمفونی بی بدیلی می شود

که دلم را به پرواز در می آورد. با نگاهت یخ روزگار ذره ذره آب می شود

و بهار و دلم بی تاب مهربانی های مُدامت دست هایم را لای موهایت که یله می کنم

شراب از سرانگشتانم عطر افشانی می کند

محبوب من ! من خراب میخانه ی گیسوان توام .

“امیر نقدی لنگرودی”

⇔⇔⇔⇔

صدای پای آب آید به گوشم                                که فریادی کشد اینک خموشم

صدایی از پی درد است جانم                            چنان سوزاند اینک استخوانم

صدای شر شر آب است مظلوم                                که بی رحمانه اینک گشته محکوم

صدایش یک پیام آرد برایم                              که جانان پدر من کم بهایم

اگر قدر و بهایم را ندانید                                سرود مهربانی را نخوانید

به من ظلم و ستم کردید بسیار                            طبیعت می شود یک باره بیمار

صدایم کن صدایم کن به گوشم                         طنین زندگی را می فروشم

صدایم کن که من بس پر بهایم                             یقین من هدیه از سوی خدایم

بدان این قصه را آنگه شوم شاد                          که عالم را کنم من خوب آباد

جهان خوان کرم گردید یاران                             پر از لطف و نعم گردید یاران

⇔⇔⇔⇔

تو را سری‌ست که با ما فرو نمی‌آید

مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر

که آب دیده به رویش فرو نمی‌آید

“سعدی”

شعر در مورد آب روان و جاری

آب را گل نکنیم :

در فرودست انگار، کفتری می خورد آب .

یاکه در بیشه دور، سیره ای پر می شوید .

یا در آبادی، کوزه ای پر میگردد .

 آب را گل نکنیم :

شاید این آب روان، می رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی .

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب .

زن زیبایی آمد لب رود،

آب را گل نکنیم : روی زیبا دو برابر شده است .

⇔⇔⇔⇔

من از دوست داشتن، تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می‌خواستم.

من برای گریستن نبود که خواندم، من آواز را برای پر کردن لحظه‌‌های سکوت می‌خواستم.

من هرگز نمی‌خواستم از عشق برجی بیافرینم، مه‌آلود و غمناک

با پنجره‌های مسدود و تاریک. دوست داشتن را چون ساده‌ترین جامه‌ی کامل عید کودکان می‌شناختم.

هلیا! تو زیستن در لحظه‌ها را بیاموز و از جمیع فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین!

“نادر ابراهیمی”

⇔⇔⇔⇔

چه گوارا این آب !

چه زلال این رود !

مردم بالا دست، چه صفایی دارند !

چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شیر افشان باد !

من ندیدم دهشان ،

بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست .

ماهتاب آنجا، می کند روشن پهنای کلام .

بی گمان در ده بالا دست، چینه ها کوتاه است .

غنچه ای می شکفد، اهل ده با خبرند .

چه دهی باید باشد !

کوچه باغش پر موسیقی باد !

مردمان سر رود، آب را می فهمند .

⇔⇔⇔⇔

به من بتاب که سنگِ سردِ دره ام!

که کوچکم

که ذره ام

به من بتاب …

مرا زِ شرم مهر خویش آب کن

مرا به خویش جذب کن!

مرا هم آفتاب کن …

⇔⇔⇔⇔

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو:

دل اگر دل باشد،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.

⇔⇔⇔⇔

به آفتاب سلام

که باز می شود آهسته بر دریچه صبح

به شیر آب سلام

که چکه چکه سخن می گوید

و حوض می شنود

به التهاب سلام

که صبح زود مرا مست می کند

به بوی تازه نان…

⇔⇔⇔⇔

گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند

ور آب شوم روی تو دیدن نگذارند

تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت

این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند.‏

⇔⇔⇔⇔

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر

آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

شعر در مورد آب , شعر در مورد آب زلال , شعر در مورد آب روان , شعر در مورد آب و آتش

شعر در مورد آب و آتش

لیوانی آب باشد

و خُرده‌ای نان

و دست‌های تو …

 هیچ پرنده‌ای

به اندازه‌ی من

این قفس را

دوست ندارد…!

⇔⇔⇔⇔

تو

لیوان آبت را با خیال راحت می نوشی

من

حسودی می کنم به لبه ی لیوان

که لب های تو به آن می خورد

لیوان

به چشم های من، که به تو خیره شده

و گلدانِ روی میز، به من و لیوان!

تو

لیوان آبت را با خیال راحت می خوری

و همه چیز از تو آب می خورد

⇔⇔⇔⇔

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

عشاق تو را به دیده در خواب کجاست

خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید

کز آتش تو بسوختم آب کجاست

⇔⇔⇔⇔

“گلم”

که صدایت می کنم

شمعدانی

چه اخمی می کند!

مانده ام “جانم” را

چقدر آهسته بگویمت

که هم تو بشنوی

و هم آب از دل هیچ گنجشکی

تکان نخورد.

⇔⇔⇔⇔

آرام گرفته ماه در

برکه ی آب

انگار در آغوش تو

شب رفته بخواب

گیسوی تو بازیچه ی

 انگشت نسیم

ای عشق فقط تو جای خورشید بتاب…

شعر در مورد آب از شاعران بزرگ

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

⇔⇔⇔⇔

همه چیز کنار تو لطیف است

پونههای لب رودخانه

سنگی که در آب می اندازی

و کلمات بی رحمی که بر زبان می آوری

صدایت

شب آرامی ست

که جنگل را در بر می گیرد

و آخرین شعله های آتش را

در من خاموش می کند

⇔⇔⇔⇔

تو عاشق باران بودی

رفتی…

من از غصه آب شدم

خورشید کم کم بخارم کرد

حالا سالهاست

دارم برایت می بارم.

⇔⇔⇔⇔

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت.

⇔⇔⇔⇔

بگذار غرق شوم

در آبی چشمانت

آنجا دریایی ست که ماهیانش

صید نمی شوند

صیادند

⇔⇔⇔⇔

شعر های زیبا در مورد رودخانه

هیزم بر آتش ِ نابودی‌ام نینداز

من آب از سرم گذشته است

⇔⇔⇔⇔

زندان تو زیر آب است

جایی که فریاد زدن محالی بیش نیست

⇔⇔⇔⇔

هر روز باغچه را آب می دهی

وَ من

با یک شاخه گل سرخ

و عطر رازقی ها

به انتظار دست های تو

نشسته ام

آخرین بروز رسانی در : چهارشنبه 4 خرداد 1401
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام فال و خواب و لینک مستقیم بلا مانع است.